اگر دقت کرده باشید، اغلب تصمیمهای بد ما آدمها، تصمیمهایی هستند که در اوج احساسات گرفته میشند! مثلا وقتی احساس خشم داریم، تصمیم به درگیری فیزیکی میگیریم و حتی مرتکب قتل میشیم، وقتی دچار احساس غم شدید هستیم، ممکنه رفتارهای بدی مثل سیگار کشیدن یا رفتن به سراغ انواع مواد مخدر نشون بدیم، حتی وقتی هیجان زیادی داریم، ممکنه وعدههایی به طرف مقابل بدیم که اصلا توانایی عملی کردنش رو تا سالها نداریم! به همین دلیل گفته میشه که تصمیم احساسی تصمیم درستی نیست.
رفتار تکانشی و واکنشی
ببینید، ما آدمها در اغلب مواقع تا حدودی میدونیم چه احساسی داریم، اما اون رو کمی دقیقتر برای خودمان توصیف نمیکنیم. به همین دلیله که به هر کُنش و اتفاق در اطرافمون، بهشکل تکانشی واکنش نشون میدیم. یعنی بدون فکر و منطق، یک رفتار هیجانی بروز میدیم. مثلا دیدید وقتی استرس زیادی داریم، یا یهو گیر میدیم به کسی یا اصلا میریم سر یخچال و تا میتونیم میخوریم؟ این یک نمونه بارز از رفتار تکانشی هست.
نکته اینجاست که وقتی ما احساسات آشفتهای داریم و به طور دقیق نمیدونیم چه چیزیه و در واقع نمیدونیم مشکل و حال بدمون از کجا سرچشمه میگیره، قدرت تغییر کمی هم برای عوض کردن حالمون داریم. همینطور وقتی این احساس بد که از یک اتفاق در زندگی سرچشمه گرفته رو نشناسیم و ندونیم دلیلش چیه (مثلا رفتار بدی که استادم باهام داشته) این حس تو کل زوایای زندگیمون دیده میشه! یعنی هم حالمون در حالت عادی بده، هم وقتی غذا میخوریم، هم وقتی دراز کشیدیم و… . در حالی این اتفاق فقط به یکی از بخشهای زندگیمون ربط داشته. حالا در این شرایط یک مهارت کوچک وجود داره که میتونه این چرخه رو بشکنه!
Name It To Tame It
نامگذاریاش کن تا آن را در چنگ بگیری! این یک ترجمه حدودی از جمله انگلیسی بالا بود. در واقع به این تکنیک میگند نامگذاری احساس. توی این تکنیک ما وقتی به یک احساس بد دچار میشیم، صرفا یکبار در ذهنمون با خودمون مرور میکنیم که الان دقیقا چه حسی داریم؟
به این ترتیب شفافیت بیشتری نسبت به خودمون و احساسمون پیدا میکنبم و در نتیجه قدرت تغییرمون هم بیشتر میشه. دقیقا مثل اینکه یک قابلمه داغ روی اجاق داشته باشید که دسته نداره، اما به محض نامگذاری احساسات، این قابلمه دستهدار میشه و به شما اجازه میده اون رو از روی حرارت بردارید. اجازه بدید کمی علمیتر بگم:
مغز ما
مغز ما 2 بخش داره:
- یکی بخش منطقی که کارهایی مثل حل مسئله، برنامهریزی، آیندهنگری و… رو انجام میده.
- یکی هم بخش دوم که اسمش مغز غیر منطقی یا قدیم هست که بیشتر واکنشی و هیجانی هست.
البته وجود هر 2 این بخشها به شدت برای ما ضروری هست اما خب متاسفانه وقتی که زیاد درگیر بخش هیجانی بشیم، تصمیمات احساسی و ناگهانی میگیریم. حالا نکته اینجاست که طبق پژوهشهای تصویربرداری عصبی، وقتی از تکنیک نامگذاری احساس استفاده میکنیم و به کمکش به احساسمون آگاه میشیم، مثل اینه که این دو بخش رو بهم متصل کرده باشیم. به این ترتیب مشکلات رو با هیجان کمتر و منطق بیشتری حل میکنیم. یعنی کافیه وقتی حین رانندگی داشت اعصابتون خورد میشد و تصمیم میگرفتید که یک جنگ تمام عیار به پا کنید، یک بار یادآوری کنید که من الان اعصابم خورده. همین 🙂
نکته بعدی که باید بدونید، اینه که تکنیکی که ازش اسم بردم باعث میشه آمیگدال یا همون مرکز هیجانات مغز که در سیستم لیمبیک و اونهم در مغز غیر منطقی قرار داره، آرومتر بشه. (آمیگدال اولین بخشی از مغزه که موقع ترسیدن ما فعال میشه.) پس عملا به همین راحتی و فقط با یک یادآوری کوچک از اسم احساسی که در هر لحظه داریم، میتونیم تا حد زیادی از نشون دادن تصمیمهای احساسی جلوگیری کنیم 🙂
۲ دیدگاه دربارهٔ «تکنیک نامگذاری احساسات»
من ۷ روزه که مدیتیشن شما را انجام میدم و احساس خوبی دارم ولی از روز سوم تا همین الان دست چپم بشدت درد میکنه و برام مشکله اون ۱۴ یا ۱۵ دقیقه دستم رو روی پام بیحرکت نگه دارم و کلا مدیتیشن رو به حالت خوابیده بهتر انجام میدم آیا مشکلی هست؟ یا من درست انجام نمیدم؟
سیمین جان سلام و وقت به خیر
ببینید، ما اصلا تو مدیتیشن الزامی به ثابت بودن نداریم، حتی ما مدیتیشنی داریم که در حالت پیاده روی انجام میشه! در واقع اصل مهم اینه که ذهنتون در لحظه باشه، حالا این وسط دستتون رو تکون بدید، دراز بکشید و هر چیز دیگه اصلا مهم نیست.
مهم اینه که ذهن در لحظه باشه.
تو خود دوره از اینجا شروع کنید هم در قالب صوت های کوتاه همه اینها توضیح داده شده اما باز سوالی داشتید بپرسید، در خدمتم